و آن روز که تلخ ترین میوه بوسه را
با دو انگشت لرزان لبهایم
از شاخه ی بی رنگ گونه هایت چیدم
باد ترس میانمان وزید
و ساحل چشمهایت طوفانی شد
دریای اشک موج برداشت
موج بالا آمد
سد غرور پلک هایت را شکست
و ابریشم مژگانت را در هم تنید
همان لحضه دستت را دراز کردی
چراغ روحم را از اتاق تاریک تنم بیرون کشیدی

روحم را بلعیدی 

و من رفتم تا همیشه برای تو باشم...