شاید یک نویسنده

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

از درد

می دانی رفیق 

از درد گفتن سخت است 

گاهی آنقدر بی قاعده است که در چارچوب هیچ کمه ای جا نمی گیرد 

و گاهی آنقدر ساده است که از پشت آهی بلند بیرون

می ریزد 

بعضی درد ها جوری کهنه اند که گویی از هزاران سال پیش 

درست در لحضه ای که خدا خشت آدمی را بر صفحه ی عرش کوبید 

با آن عجین گشته اند 

اما مشکل درد هایی است که مثل انسانی آواره از پی 

یک در به دری و بی خانمانی طولانی، حال کنج قلبت را پیدا کرده و در آن،

جا خوش کرده اند 

می دانی رفیق 

ما صاحب خانه های دل رحمی هستیم...

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهدی نیازی

بغلم کن

 

او: چرا بعضی حرفا رو فقط میشه با بغل کردن فهموند؟

 

من: چون بغل، جهان کلماتیه که تو ذهن جاری میشن و به زبون نمی رسن و مظلومانه به تاریک ترین نقطه وجودمون حرکت می کنن.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهدی نیازی

سرد شو !

 

هوا گرم است.

حال کسی را دارم که به اجبار کله اش راداخل گونی کرده اند و باید برای زنده ماندن از هر سوراخی که می تواند نفس بکشد.

دلم تبریز را می خواهد. شهرم را.

اما از بخت بد من، آنجا هم مدتی است گرمایش به چهل درجه می رسد؛ همان بهتر که داخل گونی بمانم و تا آمدن پاییز به نفس کشیدن ادامه دهم. 

اگر بخواهم خیلی شاعرانه اش کنم باید بگویم: با پائیز، تمام سال را زندگی خواهم کرد... 

این روزها قلمم خیلی تنبلی می کند.

کاش قلمم دو تا گوش بزرگ داشت، نه برای اینکه حرف هایم را می شنید بلکه هر وقت تنبلی می کرد می توانستم گوش هایش را بگیرم وبتکانمش.

تبریز جان، لطفا سرد شو...

 

#یادداشت

 

 

 

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهدی نیازی