گاهی دلم می گیرد 

می پرسی چرا؟

نمیدانم...

همین اندازه بدان که درگیرم، درگیر یک حس مبهم 

حسی که دلتنگم می کند، حسی که مرا به پوچی می رساند،

حسی که تمام تلاشم را یک بازی احمقانه جلوه می دهد...

آری میفهمم، حرف زدن از یک حس مبهم به اندازه خود آن حس، مبهم است... 

اما وقتی از اشک بگویم، تو هم خواهی فهمید که چقدر دلتنگم...

وقتی از بی حسی و سستی و نگاه نامعلوم حرف بزنم، قطعا خواهی فهمید که از چه سخن می گویم...

بیا این حس را تشبیه کنیم...

بیا این حس را اول لمس کنیم و بعد بشکنیم...

این حس شبیه کسی است که به اخر خط رسیده است و در انتظار مرگ 

به سکوت لحظه ها فرو رفته است...

 

#اشک نوشت