هوا گرم است.

حال کسی را دارم که به اجبار کله اش راداخل گونی کرده اند و باید برای زنده ماندن از هر سوراخی که می تواند نفس بکشد.

دلم تبریز را می خواهد. شهرم را.

اما از بخت بد من، آنجا هم مدتی است گرمایش به چهل درجه می رسد؛ همان بهتر که داخل گونی بمانم و تا آمدن پاییز به نفس کشیدن ادامه دهم. 

اگر بخواهم خیلی شاعرانه اش کنم باید بگویم: با پائیز، تمام سال را زندگی خواهم کرد... 

این روزها قلمم خیلی تنبلی می کند.

کاش قلمم دو تا گوش بزرگ داشت، نه برای اینکه حرف هایم را می شنید بلکه هر وقت تنبلی می کرد می توانستم گوش هایش را بگیرم وبتکانمش.

تبریز جان، لطفا سرد شو...

 

#یادداشت