سلام

من عینک مرحوم دهخدا هستم.

همان عینکی که دنیا را با آن شناخت و و چرند و پرند را ساخت.

همان عینکی که مو را در ماست نشان می داد و جناب دهخدا با هزار زحمت آن را بیرون می کشید.

گاهی مو چنان به ماست می چسبید که آن مرحوم برای جدا سازی مو به داخل ماست شیرجه می زد و حسابی ماست تنی می کرد.

سیبیل مرحوم را هم که یادتان است؟

پس فعلا ماست را کنار بگذاریم که ترکیب مو و ماست و دهخدا چندان میل پسند نیست.

خلاصه اینکه ایشان با آن همه هذل گویی به دیدار ملائک رفت و من را که عینکش باشم با فضای مجازی تنها گذاشت!

جایی که در آن حتی مرغ ها پیش از تخم گزاری لایو می گذارند و و لایک می گیرند و همینکه تعداد فالوور هایشان به اولین عدد دو رقمی رسید با خروس ها به دلیل هم کفو نبودن در تعداد فالوور متارکه می کنند و حتی آدم ها را هم آدم به حساب نمی آورند.

یا جایی که کلاغ ها به صدایشان می نازند و با سمفونی قارقار هایشان بلاگر اعظم می شوند.

بلاگر اصغر هم که عنوان معتاد هاست چون نگرفته اند و نمی گیرند...

نا گفته نماند که این فضا به خصوصی ترین خصوصیات هم دسترسی دارد.

یعنی اگر مرحوم دهخدا زنده بود و یک گوشی داشت و اینستاگرام را هم نصب می کرد می توانستیم بفهمیم که سیبیل هایش به هنگام خوردن آبگوشت غاز چقدر چرب می شود، همانطور که الان می توانیم بفهمیم که یک زن یا یک مرد در طول بیست و چهار ساعت چه اندازه از حجم بینی اش کاسته و چه اندازه به حجم لب یا لپ هایش افزوده شده است.

یادش بخیر چه روز هایی که بر روی بینی دهخدا می نشتم و از گوش هایش آویزان می شدم.

می خواهم به عنوان عینک دخو چالشی پیشنهاد کنم و بروم پی کارم.

بیایید صبح که از خواب بیدار می شویم خمیازه هایمان را پست کنیم!!!

 

 

#طنز نوشته