قطا

شاید یک نویسنده

قطا

شاید یک نویسنده

سلام خوش آمدید

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

 

 

ما با واقعیتی به نام تکرار مواجهیم. هر روز تجربه‌های تکراری را لمس می‌کنیم.

اسیر چرخه تکراریم و گاهی بدتر از خود تکرار به این شیوه مضر و نابود کننده عادت می‌کنیم.

امشب در راه بازگشت به خانه تصمیم گرفتم که یک مسیر سه _چهار کیلومتری را با پای پیاده طی کنم.

تجربه متفاوتی بود و دقیقا همان چیزی بود که مرا از چنگ غول تکرار می‌رهاند.

 من بارها در چنین موقعیت‌هایی به یک سری نتیجه در مورد زندگی رسیده بودم

 ولی نمی‌توانستم آنچه را که فهمیده‌ام جمع بندی کنم اما امشب موفق شدم.

در طول مسیر روی صندلی آهنی نشستم و فکر کردم

درست کنار جاده بودم و صدای عبور مدوام ماشین ها را می‌شنیدم.

روبرویم مغازه هایی بودند که اغلب کرکره هایشان پایین بود.

یک سمت پر از جنب و جوش و سمت دیگر خفته در آرامش و سکوت

و منی که میان این دو قرار گرفته بودم...

مواجهه با چنین موقعیت و صحنه‌ای، احساسی در من تولید می‌کرد

که نمونه‌اش را در زندگی تجربه نکرده بودم

احساس لذت بخشی بود و مرا با خود همراه می‌کرد.برای لحظه‌ای خود را در دنیای جدیدی می‌دیدم.

اکنون جمع بندی آسان شده بود، راه  رهایی را می‌توان در چنین احساس‌هایی جست.

 احساسی که می‌توان تنها با قرار گرفتن در موقعیت های مختلف تجربه کرد...

 

 

  • مهدی نیازی

 

 

 

هدف ما زندگی است و ما هدف مرگ...

چرا که ما می‌میریم و چرا که ما به زودی خواهیم مرد...

مرگ در زندگی من، از دوره ای که نمی‌دانم کی شروع شده است

تمام مفاهیم نور بخش را به تاریکی کشانده است

به هر روزنه امیدی که می‌رسم دیوار مرگ را پیش از آن می‌بینم

تمام امیدهایم مثل علفی سبز به زیر آفتاب چله تابستان زرد می‌شود

مرگ می‌دمد و تمام انگیزه هایم را بادی شوم با خود می‌برد

تنها خودش می‌ماند و منی که هر لحظه انتظارش را می‌کشم

دلم می‌خواهد بمیرم

اما از رنج های ناشناخته پس از مرگ نیز می‌ترسم

این روز ها اصلا حال خوبی ندارم

زندگی و هر معنایی که در آن است کاملا برایم پوچ و تهوع آور شده است

انگار که برای من هیچ حقیقتی جز مرگ نیست

ای کاش که مردن آنی بود و همه چیز تمام می‌شد

اما چه می‌توان کرد وقتی که مرگ ذره ذره خودش را تحمیل می‌کند...

آری... درختی را می‌مانم که پاییز مرگ برگ هایش را از او ربوده،

تیشه مرگ شاخه هایش را بریده

و آتش مرگ تنه اش را در تنور خود سوزانده است

اکنون صدای سوهان مرگ را می‌شنوم که ذره ذره ریشه‌ام را می‌ساید

ناله هایم در دل خاک گم می‌شود و کسی صدای خاک شدنم را نمی‌شنود

 به راستی که مرگ اینگونه یک درخت را به گورستان فراموشی می‌کشاند...

 

 

 

  • مهدی نیازی
قطا

این کتاب داستانی
روایت متفاوتی است از عشق
که با طنز آمیخته شده است
فایل این کتاب را
می توانید از طریق اپلیکیشن طاقچه
دریافت کنید.

آخرین مطالب