ما با واقعیتی به نام تکرار مواجهیم. هر روز تجربههای تکراری را لمس میکنیم.
اسیر چرخه تکراریم و گاهی بدتر از خود تکرار به این شیوه مضر و نابود کننده عادت میکنیم.
امشب در راه بازگشت به خانه تصمیم گرفتم که یک مسیر سه _چهار کیلومتری را با پای پیاده طی کنم.
تجربه متفاوتی بود و دقیقا همان چیزی بود که مرا از چنگ غول تکرار میرهاند.
من بارها در چنین موقعیتهایی به یک سری نتیجه در مورد زندگی رسیده بودم
ولی نمیتوانستم آنچه را که فهمیدهام جمع بندی کنم اما امشب موفق شدم.
در طول مسیر روی صندلی آهنی نشستم و فکر کردم
درست کنار جاده بودم و صدای عبور مدوام ماشین ها را میشنیدم.
روبرویم مغازه هایی بودند که اغلب کرکره هایشان پایین بود.
یک سمت پر از جنب و جوش و سمت دیگر خفته در آرامش و سکوت
و منی که میان این دو قرار گرفته بودم...
مواجهه با چنین موقعیت و صحنهای، احساسی در من تولید میکرد
که نمونهاش را در زندگی تجربه نکرده بودم
احساس لذت بخشی بود و مرا با خود همراه میکرد.برای لحظهای خود را در دنیای جدیدی میدیدم.
اکنون جمع بندی آسان شده بود، راه رهایی را میتوان در چنین احساسهایی جست.
احساسی که میتوان تنها با قرار گرفتن در موقعیت های مختلف تجربه کرد...
- ۱ نظر
- ۳۱ تیر ۰۳ ، ۲۳:۵۷